متن ادبی میلاد امام رضا
تاریخ : 14 تير 1395
بازدید : 112
نویسنده : مسعود صالحی
محو تماشایش شدم،درمیان موج جمعیت؛در میان آن همه هیاهو،تکیه بر دیوار و خیره بدان ضریح سبز؛ و جمعیتی که دورش طواف می کنند.

هریک به عشق او آمده اند و آرزوی اینکه کاش آهویی بودند.بغض می فشارد گلوی این جمعیت را و ناگهان بغض هایی از خود بیخود می شوند.

براستی او کیست؟! او کیست که سیل جمعیت او را می خواند و می خواهد که آهو باشد؛مگر او چه دارد که همگان طوافش می کنند؟

ناگهان پیرمردی دست بر شانه ام می گذارد و می گوید: می دانم!

-می دانی؟! چه می دانی؟

-می دانم هر آنچه که تو خواهی دانست.!

می رود و سوالی دیگر به دایره ی سوالاتم افزوده می شود که چه خواهم دانست!

و دوباره محو تماشایش شدم،خیره بدان ضریح سبز و مردمی که طوافش می کنند؛:براستی من چه خواهم دانست؟!

مدتی می گذرد و من به شهرم بازگشته ام و دانستم آنچه که باید می دانستم!

#امیر مسعود خوشبخت


:: رایتینگز ::]]>


مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نظر شما درباره وبلاگ چگونه است؟

RSS

Powered By
loxblog.Com